|
یاس هشتی های گل خوش آمدید!! این وبلاگ رو فقط به عشق یاس 8 ساختم! یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 15:6 :: نويسنده : sara
*یاس 8*
-کجا میری دختره ی بیتربیت؟!
دخترک از ترس سر جاش خشک شد و ایستاد...یه نفس عمیق کشید و روشو برگردوند...صالحی رو دید که داشت یه دختره ی سال دومی رو به خاطر اینکه موها ی سرش معلوم بود دعوا میکرد...با خیال راحت یه نفس عمیق کشید و فلش ها رو تو دستش محکم تر گرفت.به سمت کلاسش رفت و درو باز کرد و رفت توی کلاس...بالای در کلاس نوشته شده بود:"یاس 8" (!!!)
عالیه با اضطراب وارد کلاس شد و آروم گفت:(بچه ها...بچه ها!!میخوان بگردن...زود باشین هرچی دارین قایم کنین...)بچه ها واسه چند ثانیه ساکت بودن و عالیه رو نگاه میکردن...با جیغ هانی همه از جا پریدن و توی کلاس مثل دیوونه ها میدوییدن و دنبال جاساز بودن(هه هه!!)...مژگان با لبخند گفت:(من که چیزی ندارم...)عالیه دستشو از توی کیف مژگان درآورد و دی وی دی های مژگانو بهش نشون داد و داد زد:(پس اینا چیه؟!هااااااااا؟؟)مژگان با ترس داد زد:(ای وای!من city hunterهمراهمه...!)
مهرانه داد زد:(من همتونو لو میدم!)
همه ساکت شدن و به هم نگاه کردن...و افتادن رو سر مهرانه(دیابت!!هه هه!!)...!داشتن میزدنش که هانی داد زد:(بچها ما وقت نداریم ولش کنین...بعدا کارشو میسازیم...زود باشین!!)همه هرچی داشتن مثل فلش موبایل(wooow!!)و...رو تو دستاشون گرفته بودن و به هر سمت میدوییدن.مژگان هم دی وی دی هاشو چسبونده بود به سینشو ناله میکرد!یهو در کلاس باز شدو...همه قلباشون تند تند میزد و نفس ها حبس شده بود...و در این لحظه "نوری" وارد شد!(پیف!)
سارا:(اِی آخه من چی بگم به تو؟!ترسیدیم...اه اه!فکر کردی خیلی بامزه ای؟؟!!)نوری اومد تو کلاس و نسیم شروع کرد به چک و لگد زدن به نوری!!(آها!اِسا بخِر!!)...بقیه هم دوباره رفتن دنبال جاساز...دوباره صدای در زدن اومد...پرستو:(اِی بابا...بیا تو دیگه...)اینبار وقتی در باز شد...دیگه نوری یا صدیقه نبود...اینبار یه غول ترسناک به نام "صالحی" (مدیر)مشهور به "دیو دوسر" وارد شد...عالیه سریع فلشهای توی دستشو تو ی جیبش گذاشت...مژگان هم dvd هارو زیر مقنعه اش قایم کرد...همه سریع پشت هم قایم شدند...صالحی اومد تو و گفت:(شما هم؟؟!...) پشت سرش که اومد داخل کلاس در کلاسو انقد محکم بست که خودش هم ترسید!(احمقه!!هه!)بعد گفت:(لطفا بشینید...)
دخترا تند تند نشستند...صالحی صندلی معلم رو عقب کشید و گفت:(میخواستم درمورد یه موضوع خیلی مهم حرف بزنم!)
سارا آروم رو به بچه ها گفت:(باز اومده چه چرت و پرتی بگه..؟!)
در قسمت بعد خواهید خواند:
-(...همش تقصیر یاس 9...!)
-(میگن تو آی.سی.یو...)
-(امروز از طرف مدرسه میریم بیمارستان ملاقاتش!)
.
.
نظر بده....نظر بده!بدووووو! نظرات شما عزیزان: Unknwon- I am secret.
 ساعت17:00---19 مرداد 1391
سلام گلي. من از خاننده هاي داستان دوستتم. اونجا ديدم آدرس گذاشتي اومدم. خيلي باحاله. کلي با قصه ات حال کردم. هرچند نه تو نه دوستات نه مدير خوش اخلاقتون و نميشناسم ولي قصه ات واسم جذاب بود چون حال ميکنم از سرتق بازي دوران دبيرستان قصه درستيدي. دمت ترمز اي بي اس ک خفن ميگه قيژژژژژژژ.
پاسخ:خیلی خیلی ممنونم!!مرسی گلم!ممنون که به وبم سر زدی!بوووووووس! ریحانه(دختر خاله هانیییی)
ساعت15:31---18 مرداد 1391
خیلی باحال بود زودتر قسمت بعدیو بذاااااار
hAnIyE JO0O0O0ON
ساعت1:05---18 مرداد 1391
چیه عشقم میکشه دوست دارم نظر بدم روزی 5 تاشم ازادههههههههههه
پاسخ:بذار عزیزم!هر چقد دوست داری بذار...اصلا انقد بذار تا بترکی!! hAnIyE JO0O0O0ON
ساعت0:53---18 مرداد 1391
من هی رفرش میکنم میزنم اشرفی ی دونه ام زیاد نشدددد چراااااااااااا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|
|||||
 |
|||||
تبادل
لینک هوشمند
